سکـــــــــــــو ت

گـــــــاهــــی سُـــــکــــوتـــــــ عــــلامـــــتـــــــــــ رضـــــایــتـــــــــ نـــیـــســتـــــــــ


شــــــایـــد کــــــســــی دارد خــــفـــــــه میــــــــــشود....


پُــــــــشـــتــــــــِ سَنـــگـــیــــنــــیِ یـــــــکــــــ درد...


هــــمچــــــــو زَنـــــــــــی کـــــــه اِمـــــروز جــــــــــوابــــــــــِ بـــــوق هـــای مــــردانِ هـــــــرز نــــــــگــاه را


بـــــا سُــــــکــــوتــــــــی مـــــرگـــــــبــــار مــــــــیداد

 

 


 
*هذیـ‗__‗ـان میگوید لبـ‗__‗ـانت*

 

 
* چیـ‗__‗ـز ﮮ شبیه "دوستـ‗__‗ـت دارم"*

* بر خـ__ـلاف چشمانـ‗__‗ـت...*

 

زیر آوارِ آخرین حرفتــ ــ ــ

جا مانده ام لعنتۓ

نمی دانی "خداحافظت" چند ریشتر بود ...


 
فاصله هارا بگذار برای خودشان

تا میتوانند قد علم کنند،

چه باک..

ما از ورای تمام حصار ها

بازهم عاشقانه میگوییم...

 

این منم خسته در این کلبه ی تنگ

جسم درمانده ام از روح جداست،

من، اگر سایه ی خویشم، یا رب

روح آواره ی من کیست، کجاست ؟

 

گرچه دلگیر تر از دیروزم

گرچه فردای غم انگیز مرا میخواند

لیک باور دارم

دلخوشی ها کمنیست

زندگی باید کرد

زندگی باید کرد

گاه با یک گل سرخ

گاه با یک دل تنگ

گاه باید رویید در پس این باران

گاه باید خندید

بر غمی بی پایین

زندگی باور میخواهد

ان هم از جنس امید

که اگر سختی راه به تو یک سینی زد

یک امید قلبی به تو میگوید

که خدا هست
هنوز....

اي عشق،بيا شاهد رسواشدنم باش

در محکمه سوگند مبرا شدنم باش

محکوم نگاهي به نگاه شفقم کن

اي عشق،تو فرياد تمنا شدنم باش

من جمله ي مبهم به لب قافيه هايم

تويک غزل از لحظه معناشدنم باش

قاضي قضا حکم به شيدا شدنم داد

تو زنده ترين شاهد شيداشدنم باش

داري که براي من آواره مهياست

فرمانبرم،آماده اجرا شدنم باش

يک چشم،مسلماني من بسته به زنار

اي عشق،توهم شاهد ترساشدنم باش

من لايق قرباني اين حکم نبودم

فرياد من ازاين همه نجواشدنم باش

«آزر»به تماشاي توآمد،توهم اي عشق

آماده ي يک لحظه تماشا شدنم باش

میدونم كــ ـه یــ ـه وقتایـے دلت میــ ـگیره از كــ ـارم

روزایـے كــ ـه حواسم نیــ ـست بـ ـگم خیــ ـلے دوست دارم

تو هم مثل منی انگار از ایــ ـن دلتنگے ها دارﮮ

تو هم از بـ ـس منو میــ ـخواﮮ یه جورایــ ــے خود آزارﮮ

كــ ـنارم هستے انگار همیــ ـن نزدیکیــ ـاست دریــ ـا

مگه موهاتو وا کردﮮ كــ ـه موجش اومده ایــ ـنجا

كــ ـنارم هستے و بـ ـازم

بـ ـهونه هامو میگیــ ـرم

میــ ـگم :

واﮮ ... چقدر سرده !

میــ ـام دستاتو میــ ـگیرم ... ..

از تَمام رمز و راز هاے عِشق

جُز هَمین سِه حرف

جز هَمین سِه حَرف ساده ی میان تهے

چیز دیگرے سَرم نمے شَود

مَن سَرم نمی شَود

ولے ..

راستے

دلَم که مے شَود !




الو ... الو... سلام

کسی اونجا نیست ؟؟؟؟؟

مگه اونجا خونه ی خدا نیست؟

پس چرا کسی جواب نمیده؟

یهو یه صدای مهربون! ..مثل اینکه صدای یه فرشتس .بله با کی کار داری کوچولو؟

خدا هست؟ باهاش قرار داشتم.. قول داده امشب جوابمو بده.

بگو من میشنوم .کودک متعجب پرسید: مگه تو خدایی ؟من با خدا کار دارم ...

هر چی میخوای به من بگو قول میدم به خدا بگم .

صدای بغض آلودش آهسته گفت یعنی خدام منو دوست نداره؟؟؟؟

فرشته ساکت بود .بعد از مکثی نه چندان طولانی:نه خدا خیلی دوستت داره.مگه کسی میتونه تو رو دوست نداشته باشه؟

بلور اشکی که در چشمانش حلقه زده بود با فشار بغض شکست وبر روی گونه اش غلطید وباهمان بغض گفت :اصلا اگه نگی خدا

باهام حرف بزنه گریه میکنما...

بعد از چند لحظه هیاهوی سکوت ؛

بگو زیبا بگو .هر آنچه را که بر دل کوچکت سنگینی میکند بگو..دیگر بغض امانش را بریده بود بلند بلند گریه کرد وگفت:خدا جون خدای مهربون،خدای قشنگم میخواستم بهت بگم تو رو خدا نذار بزرگ شم تو رو خدا...چرا ؟این مخالف تقدیره .چرا دوست نداری بزرگ بشی؟آخه خدا من خیلی تو رو دوست دارم قد مامانم ،ده تا دوستت دارم .اگه بزرگ شم نکنه مثل بقیه فراموشت کنم؟

نکنه یادم بره که یه روزی بهت زنگ زدم ؟نکنه یادم بره هر شب باهات قرار داشتم؟مثل بقیه که بزرگ شدن و حرف منو نمی فهمن.

مثل بقیه که بزرگن و فکر میکنن من الکی میگم با تو دوستم .مگه ما باهم دوست نیستیم؟پس چرا کسی حرفمو باور نمیکنه ؟خدا چرا بزرگا حرفاشون سخت سخته؟مگه اینطوری نمی شه باهات حرف زد...

خدا پس از تمام شدن گریه های کودک:آدم ،محبوب ترین مخلوق من.. چه زود خاطراتش رو به ازای بزرگ شدن فراموش میکنه...کاش همه مثل تو به جای خواسته های عجیب من رو از خودم طلب میکردند تا تمام دنیا در دستشان جا میگرفت.

کاش همه مثل تو مرا برای خودم ونه برای خودخواهی شان میخواستند .دنیا برای تو کوچک است ...

بیا تا برای همیشه کوچک بمانی وهرگز بزرگ نشوی...

کودک کنار گوشی تلفن،درحالی که لبخندبرلب داشت در آغوش خدا به خواب فرو رفت

نگـــــــران نباش، " حــــال مـــن خـــــــوب اســت "

بــزرگ شـــده ام...

دیگر آنقـــدر کــوچک نیستـم که در دلــــتنگی هـــایم گم شــــوم...!

مــوختــه ام،

که این فـــاصــله ی کوتـــاه، بین لبخند و اشک نامش "زندگی ست"

آمــوختــه ام،

که دیگــر دلم برای "نبــودنـت" تنگ نشــــود.

راســــــتی،

دروغ گـــــفتن را نیــــــــز، خـــــــــوب یاد گـــرفتــه ام...!

"حــــال مـــن خـــــــوب اســت" ... خــــــوبِ خــــوب

خدايا ؛

 

کسي را که قسمت کس ديگريست،


سر راهمان قرار نده...


تا شبهاي دلتنگيش براي ما باشد...


و روزهاي خوشش براي کس ديگري...!

[تصویر: 73613953016095448619.jpg]

باد
به نوازش گیسوان من بیا
و فریاد مرا با خود ببر
بی‌ وفا یان را به تو سپرده ام
آنان که در دل خود سنگ رو یانده بودند
و تنهایی را به من آموختند
و آنان که خود از سنگ بودند
و آتش را در دل من بر افروختند

نقــــــش یـــک درخــتـــــــ خــشــکــــــــ را

در زنــــدگـــی بـــــازی میـــکـنمـــــــ


نمـــیـدانـــــم کـه بایـــد چشـــــم انتـــظار بهــار باشـــــم


یـــا هـــــیـــزم شـــکنــــــ پـیــــــــــر...!!

باز هم شب آماده
شب لباس سیاهه خود را به تن کرده
سیاه تر از همیشه
همه خوابند
ولی‌ چشمهای من خواب را نمیخواهند
من از شب هراسانم
ستاره ای دیگر نیست
مهتاب هم بخواب رفته
من بیدار به انتظار مهتاب
شبی‌ مهتاب خواهد آمد
باز هم انتظار
چند سال از این انتظار می‌گذرد؟
ده، بیست، سی،......


نگذار دیگران نام تورا بدانند

همین زلال بیکران چشمانت

برای پچ پچ هزار ساله انان کافیست . . .