سکـــــــــــــو ت

 

سـکـــــــه ی زنـدگـیم

شـیـــــــر نـدارد

امــــــــا

هـمـیـن خـطـی

کـه مـــــــرا بـه تــــــو

وصـــــــــــــــــل

نـگـه مـی دارد را

بسیـــــار دوســـــــت مـی دارمـــ ..


امشبــ کـ آمدۓ در ـخوابـم

یادتـ نرود ـبوسه ـهاۓ گرمتــ را برایم

تـُهفه بیاورۓ

اصلا این بـار کـ بیایۓ

دیگـر یک لحظه ـهم

دستــ هایتـ را رـهـا نمۓ کنم

این بار مۓ برمت جایۓ

کـ خدا هم دستش بـ ِهمان نـرسد

آنـ وقتـ تـ ُ همیشه در ـکنارم خواهۓ مــاند

بدون وا ـهمه اۓ از رفتنتــ ...

فقط من و « تــ ُ »

فقط بگذار یک بــار دیگر رویاۓ

بــا تـُ بودنم را حس کنـم

فقط یک بــار . . .

 

شریک زندگیم نیستی شریک آرزویم باش ؛ اگه نیستی کنار من بیا و روبرویم باش ؛ سلامی کن گه و گاهی به نام آشنا بر من همین اندازه هم بسه برای شور دل بستن ؛ غزل خونم نباش اما به حرفی ساده شادم کن اگه دیدی منو بشناس نمیگم اینکه یادم کن ؛ یک عشق نابسامانو چه سامانی از این خوشتر؛ شکایت نامه ی دل رو چه پایانی از این خوشتر.......

اعتماد کردی؟ خیانت دیدی !؟ درد داشت ؟ تنها شدی ... ؟

این اشتباه رو دوباره تکرار نکن ..

نگو این یکی با بقیه فرق داره ... !

دلتنگی هــــــــا ... گاه از جنس اشک اند و گاه از جنس بغض
گاه سکوت می شوند و خاموش می مانند ... گاه هق هق میشوند و کش می آیند
دلتنگی من برای تو امــــــــــــــا ....
عجب جنس غریبی دارد !!!

بعضیا تو زندگیه آدم هستن که هرچقدر اذیتت کنن ؛ هرچقدر ناراحتت کنن
باز آدم یادش میره و دلت واسشون تنگ میشه.....!

آسمـان هـم کـه بـاشی

بـغلت خـواهــم کـرد …

فـکر گـستـردگـی واژه نبـاش

هـمه در گـوشه ی تـنـهایـی مـن جـا دارنـد …

پـُر از عـاشـقـانـه ای تـو

دیـگر از خـدا چـه بـخواهــم ؟؟؟…

كاش آدما جسارت داشتن،

گوشی رو بر میداشتن و

بهش زنگ میزدن و می گفتن:

ببین ،

دلم واست تنگ شده ،

واسه هیچ چیزِ دیگه ای هم زنگ نزدم....

روز ِ مـــرگـــم

در آخــریـن نـفـسم ...

فـــقط یــک چــیـز بــه او خــواهــم گــفـت :
...
اونـــــــطوری نـــه !

اینـــطوری میـــرَن !!!

پــاهــایت را مــردانـــﮧ روے هَــم مے گــذارے
و

مـــטּ چـــﮧ زنــانـــﮧ بـوے بـودنـت را بــراے روز مبـادا


تـُـوے جیـــب هــایَـــم جــا مےدهـــم

وقتے مَــرا دَعــوت بِـــﮧ آغوشــت میــڪنے

مَــטּ پُــر از ســڪـوت مےشــوم

از چشــم هایم مےگــذرم و مےگُـــویَــم :

"چَشــــــــــم"

اِیـــטּ زَنـــانــگے را دوســـت دارم

وقتے ڪــــﮧ تـُو اســیرَش میــشـوے

ﻣﻨـــﻮ ﺑﺒﺨــﺶ
ﺑـــــﻪ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﻫﻤــــﻪ ﺩﺭﻭﻏــﺎﻳﻲ ﻛﻪ ﻧﮕﻔﺘـﻢ
ﺑـــــﻪ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﺯﻧﺪﮔـــﻲ ﺍﻱ ﻛـــــــﻪ ﻧﻜــــــــﺮﺩﻡ
ﺑـــــﻪ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﻟﺤـــــﻈﻪ ﻫﺎﻳــــﻲ ﻛﻪ ﻧﻤُــــــــــــﺮﺩﻡ

 

غصــه نخــور ؛

کنــار آمـده ام بـا نبـودنت . . .

خیلـی که دلـم بگیـرد،

گـــــــــریـــــــــــه میکنـم !

به سلامتی همه اونایی که حالشون خوب نیست ، اما می خندن که حال بقیه گرفته نشه..

خيابان ها

از پرسه هاى بيهوده ى من

خسته شده اند...

و دستمال ها

از گريه هاى گاه و بيگاه من

به ستوه آمده اند...

آينه هم

از تلخى نگاهم

شكست...


اما تو چرا از ناله هاى دلتنگى من

دلت هنوز هم سنگ است؟؟؟؟

دلگیر میشوم

وقتی فکر میکنم عاشقانه هایی که برایت مینویسم

مثل چایی هایی هستند که خورده نمیشوند

یخ میکنند و باید دور ریخت...

مي خواستم درجهان تو رودخانه اي باشم
بخروشم به سمت درياها
درخت هاي كهن را سيراب كنم
سنگ ها را بغلتانم وصيقل دهم
وجنگاوران را
بهشتي باشم
كه بااسب هاي شان
ازمن عبوركنند.
درجهان تو قطره اي شدم
كه مي چكم گاهي برگونه ي خودم.!!!