سکـــــــــــــو ت

ایــن بــار
تــــو ... بـِـگو "دوســتـَـت دارَم"
نـَــتـرس

مـَــــن آسـِــمان را
گـِـــرفـته ام کـِـه بـِـه زمــین نـَـیــاید ... !!!
 

می دونی دلتنگی یعنی چی؟

دلتنگی یعنی اینکه:

بشینی به خاطراتت با عشقت فکر کنی ...

اونوقت یه لبخند بیاد رو لبت ... ولی چند لحظه بعد ...

شوری اشکهای لعنتی ، شیرینی اون خاطره ها رو از یادت ببرند ...

عادتــــــ ــــ ـ نَکرده ام هَنــــوز...

خیال می کنَــــم

روزی باز می گردی

آرام از پشتــــــ سر می آیی،

مَـــرا کــه به انتهای خیابان خیره شُــده ام

دوباره به نامِ کوچکـــــ ـــ ـ صِــدا می زنی

و عُمـــر تنهــــــایی ام به پایان می رســـ ـــ ـد .

دلم گرفته است و پنجره سبز درختان را بارور می کند


روزها می گذرد و من خودم را از یاد برده ام

بی گمان اگر در اینه بنگرم موهای آشفته ام مرا می ترسانند

چه روزهایی....

چه روزهایی که در آینه زیسته ام

چه روزهای که در آینه گریسته ام

چه روزهایی که در آینه خندیده ام

و اکنون

آینه ، سفر ، تنهایی

چه قدر خسته ام

روح تنهایی مرا به سوی پنجره می کشاند

این مردمان به اشتیاق چه چیز است که پنجره را از یاد برده اند؟

چه روزهایی

چه روزهایی....

دلم می خواهد برای روزهایی که رفته است

برای روزهایی که دیگر باز نخواهد گشت

در دستمال ابریشمی پدرم

کودکانه و بیقرار گریه کنم

دلم می خواهد زبان گل ها را میدانستم

با درختها حرف می زدم

با گنجشکها می پریدم

باید یقین داشت

باید آنها را ستود

از پنجره پیداست

شب ، آسمان ، ستاره

چشمان من اگر به وسعت آسمان بود

می توانستم خوشبختی را ببینم

خوشبختی شاید آن پنجره کوچک و تاریک

شاید آن حس گمشده است

دنیا را با همه وسعت

به فراموشی یک لحظه می فروشم

چه قدر خوشبخت باید بود

وقتی که سفر در پیش است

مسافر تنهایی را می داندچه قدر خوشبخت باید بود...

گفتم بهش دوسش دارم
گفت داشته باش
گفتم میخوام تو هم منو دوس داشته باشی
گفت همینجوری؟
گفتم پس دوس داشتن من چیه
گفت نمی دونم
گفتم احساستو از من نگیر
گفت احساسمو میخوای چیکار
گفتم برا این میخوام دیگه هیچ وقت احساس تنهایی نکنم
گفت می خوام دوست داشته باشم
گفتم پس چرا نمی گی
گفت آخه می ترسم
گفتم از چی؟
گفت از عاشقی
گفتم من که شدم من هستم نترس
گفت نمی خوام دل ببندم
گفتم چرا
گفت نمی دونم
گفتم تو هنوز در ندونسته هات غرقی و من در تنهایی
آخرش به اینجا کشید که غم با من باشه و شادی مال اون
همیشه از خودم می پرسم چرا
چرا باید اولین احساس مال من بود و ندونستن این احساس مال اون
بازم از خودم می پرسم باید چیکا کنم
بازم باید برا فرار از تنهاییام اولین احساس مال من باشه
نمیدونم
نمیدونم
بازم نمیدونم
شاید بشه این احساسو کشت
یعنی میشه
بازم نمیدونم
راستی چه جالب
من هم به ندونستن پناه بردم

 

 

این دلی که شکستی مال من نبود

خیلی وقت پیش تقدیم به تو شد

خوشحالم چون حالا میتونم جای دل سنگ بذارم تو سینه . . .

کاش همانطور که از شکستن تکه ای شیشه بر میگردی و نگاهش میکنی

وقتی دل مرا شکستی ، یکبار بر میگشتی

فقط نیم نگاهی میکردی . . .

خوشحالم که بردم چون کسی رو از دست دادم که دوستم نداشت

خوشحالم که باختی چون کسی رو از دست دادی که دوستت داشت . . .

تو روزگار رفته ببین چی سهم ما شد

از عاشقی تباهی

از زندگی مصیبت

از دوستی شکستو

از سادگی خیانت . . .

 

امــــروز

در ِ
قـــــلبم

بـــــرای همیشــــــــهـــ پـــــــلمپ شــــــد ;


به جرم دوســـــــت داشتن هــــــــای بـــی مــــــــورد

لطفـــــا دیگر ســـــــراغ آن نیـــــــــاییــــد

حــــــــتی بـــــــــا مجــــــوز رسمی از عقــــــــل!


شَـ ـب هايَــم دَرد دارَنـد.


وَقتيـ نَدانَـمـ ..


چراغـ اُتاقَتـ را کُدامـ


لَعنَتيـ


خاموشـ مي کُند!!!



خسته ام...

تکیه زده ام بر دیواری ازسکوت؛

گاه گاهیهق هقتنهایی هایم سکوتم را میخراشد ونقشی از یادگاریمیزند

یادگاری هایی که کسی سواد خواندنش راندارد

هیچ کس جزخــــــدا...!



گـاـهـے دلـت مــے خواد ـهـمـ ِ بـغض ـهات از تـوے نـگاهت خـوند ِ بـشن...

مـیدونـے کــ ِ جـسارت ِ گـفتن ِ کـلمه ـها رو نـدارے ...

امـا یـــ ِ نـگاه گـنگ رو تـحویل مـے گیری

یـا جـمله ای مـثل: چـیزے شـده؟؟!!!

اونـجاست کــ ِ بـغضت رو بـا لـیوان سـکوت سـر مــےکشـے

و بـا لـبخندے سـرد مـیگـے :

نـه،ـهـیچ...!

همیشه تـــوها میروند و

من ها تنـــها می شوند . . .

اما این بـــار

من میـــروم و

تـــو با کسی دیگر

مـــا می شوی . . .


درد بزرگیــــــــــــــــــــ ـست

جاـي خالــــــــــــــــــــــ ـــــي ات؛

درد ـي کــــه

در کلماتــــــــم

نمـي گنجــــــــــــــــــــــ ـد...........!


از مـ ـن روی بـ َـر نگـردان

بـُگـذار بیـ ـشتر نگـاهتـــ کنم

قـ ـول می دهـ ـم
...
ردپـ ـای ِ بی شـرم ِ نگـاهم

وجـودتــــ را نَنـ ـگین نکـ ـند...


مِثــــل دودِ سیگـــــآر

مَحــــو مـے شـــوَمـــ

دَر هـــــوآے بــــودنـــمـــ ...

مـــَن ٬ مَحـــو مـے شـــوَمــــ

امـــا تـــو مـے مـــآنـے و تـــوده اے از سُــرفِـــه هـــآے بےـ وقفـــہ

نگفتـــہ بـــودے سـَـــرطــــآن تَنهــــآيـے دآرے !

 

تقصیر برگ ها نیست

آدم ها همینند!

نفس می دهـــــــی

له ات می کنند